موضوع درس امروز، درس
جوونمردیه
میدونین کیه معلم؟ غلامرضای تختیه!
باید که توی زندگیه، یه مرد باشین تو میدون
این راه و رسم تختیه، آی بچههای ایرون
پیرو راه مردایین، شاگردِ پهلوونایین
خوبه که یادتون باشه، معلمای فردائین
یه تختی بود یه ایرون، خاطر خواهاش فراوون
کارش رضای مردم، به دردشون رسیدن
به جای مُهر و امضاء، حرفش رو میخریدن
روزی و روزگاری، در حین کارزاری
فهمید که یه دسته، حریف اون شکسته
مردونه با شهامت، گفت این نیست عدالت
نبرد نا برابر، نیست کار ما برادر
تموم دنیا دیدن، کشتی گرفت یه دستی
گویی که ساغری شد، در گیرو دار مستی
اون باخت اما اسمش، موند تو دیار هستی
یه تختی بود یه دنیا، دلش به قد دریا
تو قصه ها نوشتند حقیقته نه رویا
اسمش چه رونقی داد، به اسم پهلوونا
دنباله راه و رسمش، راه افتادن جوونا
یه تختی بود یه بازار
دوست داشت بمیره اما
مردم نبینن آزار
یه تختی بود یه میدون
وای از روز مرگش...
مردم با چشم گریون
یه ملت و یه تختی، قصهاش قشنگه اما
پایان روزگارش، رسید به شوربختی
یه تختی بود که مُردش، از بس زمین نخوردش
گفتند که خودکشی بود! از بس که در خوشی بود!
گفتیم دروغه شاید، از درد و ناخوشی بود
یه تختی بود که کشته شد
اما توی روزنامهها یه جود دیگه نوشته شد
یه تختی بود که کشتنش، اما دلیل مرگشو
خاطرخواهی نوشتنش!
یه تختیه که زندهست، قصهاش کوتاهه اما
اسمش که خیلی گُندهست
باخت به رقیبش از قصد
اما تا دنیا دنیاست، برندهست و برندهست